جدول جو
جدول جو

معنی صاحب خانه - جستجوی لغت در جدول جو

صاحب خانه
دارای خانه، مالک خانه
تصویری از صاحب خانه
تصویر صاحب خانه
فرهنگ فارسی عمید
صاحب خانه
(حِ نَ / نِ)
خانه خدا. میزبان. دیار. ابوالمثوی. رب البیت:
در آن خانه که آن شب بود رختش
به صاحب خانه بخشیدند تختش.
نظامی.
- امثال:
اگر میهمان یکی باشد صاحب خانه گاو میکشد، یا میزبان گاو میکشد، با کثرت سائلان و خواهندگان به تمام واجبات رادی و جوانمردی عمل نتوان کرد. (امثال و حکم ص 229)
لغت نامه دهخدا
صاحب خانه
مانپد خانه خدا کد خدا ابتگن دیور میزبان مالک خانه خانه خدا، میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب خانه
((~. نِ))
مالک خانه، میزبان
تصویری از صاحب خانه
تصویر صاحب خانه
فرهنگ فارسی معین
صاحب خانه
خانه خدا، مالک، موجر، میزبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صاحب خانه
صاحبخانه بودن: کامیابی که از دسترنج خودتان حاصل خواهد شد اگر با مفسد صحبت داشت، دلیل بر فساد کار او است. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاحب جاه
تصویر صاحب جاه
دارای مقام و منصب، صاحب قدر و منزلت، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب خانه
تصویر تاب خانه
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱)
خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادب خانه
تصویر ادب خانه
دبستان، مکتب، مدرسه، مستراح
فرهنگ فارسی عمید
(حِ بِ یَ / یِ)
مایه ور. دارای مایه:
صاحب مایه دوربین باشد
مایه چون کم بود چنین باشد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خداوند مقام و منصب. ارجمند:
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صِحْ حَ نَ / نِ)
آبخانه. در بهار عجم و آنندراج آمده است که این لفظ چنانکه از آئین اکبری معلوم است موضوع حضرت عرش آشیانی (اکبر شاه) است
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ نَ / نِ)
دبستان. مکتب، منهزم شدن در حرب. (مؤید الفضلاء)، پشت ریش گردیدن، چنانکه در ستور، خداوند ستور پشت ریش شدن. (تاج المصادر بیهقی)، در باد دبور درآمدن. (منتهی الارب). در باد دبور شدن. (تاج المصادر بیهقی)، بچهارشنبه سفر کردن. بسفر رفتن در روز چهارشنبه. (منتهی الارب)، پشت ریش کردن، چنانکه پالان. پشت ستور ریش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی)، دوتا شدن گوش ناقه بسوی پشت. (منتهی الارب)، ریسمان چیزی چنان تابیدن که تابنده دست راست خود را بسوی بالا برد نه بسوی سینۀ خود، مردن. سپری شدن، پشت دادن دولت. (مؤید الفضلاء) (غیاث)،
{{اسم مصدر}} بدبختی. عسرت. عسر. نحوست. قضای بد. برگشت کار. داهیه. سیه بختی. سیه روزی. تیره بختی. صدمه. بیدولتی. وبال. مقابل اقبال. ممالۀ آن ادبیر است:
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت
این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر نهاد میباید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت.
(منسوب به عنصری).
امروز همی بینمتان بارگرفته
وز بار گران، جرم تن ادبار گرفته.
منوچهری.
چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). نعوذ باللّه چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). بوعلی رااین ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید. (تاریخ بیهقی ص 203). افنیت عمرک ادباراً و اقبالاً. (تاریخ بیهقی ص 238). نعوذ باللّه من الادبار. (تاریخ بیهقی ص 205). اما ممقوت شد (طغرل) هم نزدیک وی (مسعود) و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 254).
اقبال نصیب دوستانت
ادبار نصیب دشمنان باد.
مسعودسعد.
می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه).
بدسگالان تو از هر شادئی کوتاهدست
مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز.
سوزنی.
قومی در هاویۀ کفران عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار بروی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342). افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 53). به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 118).
اندرآوردش بر قاضی کشان
کاین خر ادبار را بر خر نشان.
مولوی.
، (اصطلاح احکام نجوم) بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد. ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایهالتعلیم ذکر شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)، ’و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم’. (قرآن 49/52) ، و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبداﷲعباس و جابر عبداﷲ انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همه دنیا بهتر است و در خبری دیگر: ’خیر مما طلعت الشمس’، بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضۀ نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 158 و 167).
- ادبارالنجوم، سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 142).
،
{{ریشه از عربی، صفت}} در تداول فارسی، دشنام گونه ایست:
بس کسا که نان خورد دلشاد او
مرگ او گردد بگیرد در گلو
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور
تانیفتی همچو او در شور و شر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ / نِ)
ساحل سرای. سرائی که در کنار دریا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا نَ / نِ)
جائی که در آن گوسفندان را ذبح میکنند. (ناظم الاطباء). سلاخ خانه و مسلخ، جامعۀ قصابان. اجتماع قصابان، دکان قصاب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ)
شیخ اسعدافندی از بزرگان طریقت نقشبندیه. او راست: بیان هام لعالم الاسلام چ 1333 هجری قمری (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(حِ گُ)
گناهکار. مذنب:
به داور داور فریادخواهان
به یارب یارب صاحب گناهان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاحب جاه
تصویر صاحب جاه
گاهدار پایه دار خداوند مقام صاحب منصب، ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحت خانه
تصویر صحت خانه
درمانکده بیمارستان، آبخانه دارالشفا بیمارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صال خانه
تصویر صال خانه
کشتار گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب خانه
تصویر ادب خانه
دبستان، مکتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب خاطر
تصویر صاحب خاطر
خوش طبع، شاعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل خانه
تصویر ساحل خانه
کنار کوی خانه ای که در کنار دریا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحبخانه
تصویر صاحبخانه
خانه خدا، میزبان، دیار
فرهنگ لغت هوشیار
میزبان
فرهنگ گویش مازندرانی